نوشته ها..

محیطی برای انتشار نوشته های من..

نوشته ها..

محیطی برای انتشار نوشته های من..

شهناز سابق

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۵۲ ق.ظ

پاسپورتش را گرفت و سریع پشت به قاب عکس روی پیشخوان کرد و با لبخند تلخی کراواتش را منظم کرد.

 خاکستر سیگارش را داخل گلدان جلوی در خروجی تکاند.

سوار تاکسی جلوی در شد. کیفش بزرگ بود ولی انگار زیاد سنگین نبود، برای همین آن را کنارش روی صندلی عقب گذاشت.

راننده هم زیاد اصراری نداشت که پیاده شود و در جعبه عقب ماشین را باز کند؛ انگار هم خودش و هم ماشینش خسته بودند و این آخرین مسافری بود که امشب سوار می کرد، معمولاً درآمد مسافر آخر، خرج بنزین روز بعد می شد، پمپ بنزین آخر شب ها خلوت بود و به قول پسرش که تازه امسال به دانشگاه فنی حرفه ای رفته بود:

(باید آخر شب یا صبح زود که هوا خنکه و حرارت زمین پایینه؛ بنزین بزنید!)

نیاز به استارت زدن نبود، چون ماشین روشن و گرم بود، فقط پدال کلاچ را فشار داد، انگار می خواست از همین اول دنده ها تنظیم کند تا سریع تر به مقصد برسد.

آینه وسط را تنظیم کرد، در آن نگاه کرد و پرسید:

-کجا تشریف می‌برید مهندس؟

- خیابان شهناز؛ قطعاً الآن اسمش تغییر کرده؛ نمی‌دانم حالا اسمش چی شده فقط یادمه محله و میدان فوزیه بود!

در ضمن بنده مهندس نیستم هنرمندم.

پای راننده از روی کلاچ برداشته نشد یعنی اصلاً دنده ای نزد! آدرس را نمی دانست، انگار قرار بود این مسافر از ماشینش برود و او به انتظار مسافر بعدی در ماشین گرم بنشیند و  چند دقیقه دیرتر به خانه برسد، برای همین آینه را روی صورت مسافر تنظیم کرد و سؤالش را عوض کرد:

- ببخشید اسم این خیابون و محله رو نشنیدم، شاید هم شنیدم ولی چون سنم کم بوده، حقیقتش نمیدونم کدوم قسمت شهر میشه! اگر میشه چند لحظه صبر کنید تا از اینترنت نگاه کنم...

مرد کت و شلواری که سفیدی لباسش کل ماشین را روشن کرده بود، لبخندی زد و سری تکان داد و با لحن تمسخرآمیزی گفت:

- مگر ایران هم اینترنت آمده؟! اگر تا صبح طول می‌کشد من بروم کسی از دوران خودمان را پیدا کنم که زبانم را بفهمد؟!

اول کیفش را پیاده کرده و هنوز خواست خنده‌اش را با شنیدن هشداری که می گفت: (درب خودرو باز است) کامل کند؛ که راننده دنده ماشین را جا زد و آماده حرکت شد.

- پیدا کردی؟ یا می خواهی مارو ببری ناکجاآباد؟

- پیدا شد مهندس جان تا سیگارتو بکشی رسیدیم فقط قربون دستت شیشه رو یکم بکش پایین...

مرد کلاهش را برداشت و دستی در موهای سفیدش کشید و با کمی عصبانیت گفت:

-آقا چند بار بگم من مهندس نیستم، من هنرمندم.

راننده نگاهی به صورت صاف و صیقلی مسافرش که کمی سرخ شده بود انداخت و گفت:

(ببخشید حواسم نبود؛ حالا شما بازیگرید؟ ما که اهل فیلم دیدن نیستیم فقط رادیو گوش میدیم؛ یعنی وقتشو نداریم)

 پیرمرد مسافر که مشغول کشیدن سیگار مارلبرو بود توجهی به حرف راننده نکرد، انگار جوابی برای این سؤال نداشت یا اصلاً نمی خواست جواب بدهد. به چراغ های خیابان ها خیره شده بود و هر تابلویی که از دور می دید دقت می کرد تا کامل اسم های روی آنها را بخواند.

راننده که از رانندگی در مسیر تکراری هرروزه‌اش، خستگی‌اش دو چندان شده بود، متوجه نگاه پر از تعجب مسافرش که یک عمر از کشورش دور بوده به ساختمان ها نشد، این دفعه به آینه نگاه نکرد و همین‌طور که شیشه را بالا می کشید گفت:

آزادی هم می خواهید ببرمتون انگار خیلی وقته اینجا نبودید؟! معمولاً هر کی که از اون طرف میاد یه چرخ میزنه میدون رو

پیرمرد دستی به صورت تراشیده اش کشید و گفت:

آزادی قبل از انقلاب بود عزیز. شنیدم اسم میدان شهیاد را آزادی گذاشتند.

راننده که گوشش از این حرف های مسافران مسیر فرودگاه پر بود، انگار از قبل جواب آماده ای داشت:

- جسارت نشه ها، اگر از طرف غرب که به میدان آزادی نگاه کنی، آزادی قبل از انقلابه، ولی اگر از میدون امام حسین (ع) که به آزادی نگاه کنی، آزادی درست میفتد بعد از انقلاب.

هنوز حرفشان تمام نشده بود که به مقصد رسیدند. بچه ها در پارک اول خیابان مشغول بازی بودند و خانواده‌ها دورهم نشسته بودند و خستگی کار روزانه را در دورهمی شبانه از تن بیرون می کردند.

پیرمرد خواننده وسط خیابان هفده شهریور همان شهناز سابق کنار پارک گلزار پیاده شد.

سیگارش را زیر پا له کرد و کیف گیتارش را برداشت و راهی خانه‌ی قدیمی مادری‌اش در خیابان شهید کاظمی شد، همان خانه‌ای که با همین گیتار و کلی آرزو رهایش کرده بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۰۶:۵۲
انجم شعاع

جوابی از قانون

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۱۷ ب.ظ

در همهمه ی سوالات و فریادهای کلاس، فقط یک پاسخ همه را چند دقیقه ای آرام کرد:

(طبق قانون اساسی، ما مردم هستیم که تعیین کننده سرنوشت کشور هستیم..

جمهوری یعنی انتخاب مردم..)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۷
انجم شعاع

اجابت نزدیک

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۴۵ ب.ظ

حسین بر بام دعا ایستاده و

 قنوت جاودانگی گرفته است

از میان انگشتان او حیات می چکد

کافیست دهان تشنه را به ضریح دستانش گره بزنی!

اجابت نزدیک است..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۶:۴۵
انجم شعاع

دین سیاسی

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۴۰ ب.ظ

بزرگترین شادی و غم، در اسلام اتفاقات سیاسی است.

غدیر آغاز حرکت امامت و عاشورا تکامل این پیکره است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۵:۴۰
انجم شعاع

غیرت کربلایی

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۳۴ ب.ظ

کربلا درس برای خانواده هم دارد..

زیرا حسین(ع) با خانواده آمد به کربلا..

غیرت حسین(ع) نسبت به اهل و عیالش همه جای عاشورا وجود دارد..

حتی وقتی کنار پیکر پاک علی اکبر بود؛ اول زینب را به خیمه برگرداند..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۴:۳۴
انجم شعاع

استاد کربلا

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۳۲ ب.ظ
استاد یکی از کلاس های  مدرسه ی کربلا؛ زینب(س) است..
زیببی که در تمام عمرش دست از آرمانش بر نداشت..
آرمان زینب تکمیل عاشورا بود..
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۲
انجم شعاع

طرّماح

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۰ ب.ظ

حب امام داشت..

حب دنیا هم داشت..

جاماند.!

چون فقط امام  را دوست نداشت..

عاشورایی ها فقط امام را دوست داشتند..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۲:۲۰
انجم شعاع

جوان علی

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ق.ظ

حسین(ع) فرزند جوانش را اولین نفر روانه میدان کرد..

تا به همه بفهاند؛ فرمانده امیدش به سربازان جوانش بود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۰:۵۰
انجم شعاع

ام وهب

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۴۷ ق.ظ

پسرش را آورده بود تا فدای حسین کند.

حتی سرِ صدقه ی در راه حسین را پس نگرفت.

پیکار بر او واجب نبود ولی مردانه از امام دفاع کرد و زنده برنگشت..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۰۹:۴۷
انجم شعاع

اکسیژن پاک

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۲ ق.ظ

در مسیر پیاده روی؛ جلوی در موکب روی ویلچر نشسته بود.

چند دقیقه ای یک بار ماسک اکسیژنش را از روی صورتش پایین می آورد و یک نفس عمیق می کشید.

دوباره با شروع سرفه های شدید ماسک را روی صورتش می گذاشت.

سهمش از این اقیانوس مواج، فقط نفس کشیدن در ساحل آرامش بود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۲
انجم شعاع