صبح زود از مرز رد شدیم.منتظر بودم بعد از بیداری کامل در
یک شب، با نشستن در اتوبوسی که وعده داده شده بود؛ آن طرف منتظرمان است؛ قدری
استراحت کنم.
وقتی جمعیت صد نفره را جلوی کامیون حمل گوشت نگه داشتند
اولین نفر که سوار شد همان روحانی مداحی بود که با دم یاعلی گرفتنش نمی گذاشت کسی
به بالا پایین پریدن کامیون در چاله ها دقت کند.
همه سوار شدیم.عده ای وسط ایستاده اند و متوسل شده اند به
زنجیرهای که مثل بند رخت در وسط وصل شده اند تا خادمینی
را که کوله پشتی روی پاهایشان بالش خوابشان
شده ، کف کامیون له نکنند..
وقتی چاله یا دست انداز بزرگ باشد صدای یاعلی بلندتر از قبل
می شود.برای همین مداح گر گرفت و به قدری داد زد که صدایش همان اول راه گرفت، شاید
هم بخاطر آن گردو خاک هایی بود که کل گاری کامیون سربسته کامیون را پر کرده است.
خدا را شکر این وضعیت یک ساعت بیشتر طول نکشید و سوار ون
هایی شدیم که در یکی از شهرهای مرزی منتظر ما بودند.